شعر
۱۳۸۶ تیر ۶, چهارشنبه ۱۶:۴۸ By Hamedan , In old vr site
از علی آدینه Ali Adine
سر به زیر شده ای
آذر نوش رنگ پریده چندین بهار
نه!
اینطور نه
دوباره بخوان
بانوی بند نی آمیز بردبار
نه نشد
دوباره بخوان
پروانه زاد زمره هر جا نشین باد
ای وای
تو اصلا انگار نه انگار
اینطور که نمی شود دوباره بخوان
سر به زیر شده ای
نه
سر به زیر شده ای
آذر نوش رنگ پریده چندین بهار
بانوی هفت بند نی آمیز برد بار
پروانه زاد زمره هر جا نشین باد
او که می رفت
اصلا چرا سر به زیر شده ای
سرت را بالا بگیر
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش Farshid Javanbakhsh
تا به سفیدم برسی
من از نیمه گذشت
دارم اینجا فرو میرم
دستت را که می گیرم
تو
پوست می اندازی
بعدا خودم را می خورم
هنوز خامم
-------------------------------------------------
از کتاب تحت انتشار علی آدینه Ali Adine
تو دیوانه نیستی
اما چیزهایی هست که باید یاد بگیری
اینکه توی خواب راه نروی
توی راه به کسی که دوستش داشته ای
بر نخوری!
و توی کسی که دوستش داشته ای
دنبال چیزهایی که گم کرده ای نگردی
نمی خواهد چیزی را دوست داشته باشی
همین بهانه های کوچک برای زنده ماندنت
بعدها تو را خواهد کشت
اگر دنبالش بدوی
او هم قدم هایش را تندتر بر خواهد داشت
همین جا بشین
و آرام آرام تا پیچ کوچه تماشایش کن
چشم هایت را که ببندند
عاشق صدایی میشوی
گوش هایت را که بگیرند
عاشق بویی که ترغیبت میکند
بینی ات را که بگیرند
عاشق آن چه لمس میکنی
دست هایت را که ببندند
عاشق آن چه زیر پای توست
پاهایت را که بگیرند
عاشق آن چه که در سرت می گذرد
سرت که نباشد
عاشق آن چه در تو می تپد
چیزهای زیادی را باید از دست بدهی
تا نوبت به قلبت برسد
پیراهنت را پشت رو بپوش
بعد
فکر کن کسی دارد انتظارت را میکشد
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش Farshid Javanbakhsh
تقدیم به رویای شیرین شعرهای شورشیم شایسته(هستی)
طعم بوسه های تو چیست؟
که درونم از بیرونتان
شکل واژه گرفت
از شکلتان که به خواب شعری پا داده بود
تا سری در میان بگذارم با تو
تا سری در آورم از شما بیرون!
کجایتان
شبیه شعرهای من میشود ؟
که زنا کرده ام با کلمات
که زنا کرده ام با شکلتان
که
این شعر حرام زاده
مادرش را می خواهد !
-------------------------------------------------
از کتاب تحت انتشار علی آدینه Ali Adine
در این لحظه زیبایی
در این لحظه دوستم داری
در این لحظه به دیگری فکر نمی کنی
عشق تنها لحظه ای ست
و ادامه اش حذف پی در پی زیبایی ست
حذف پی در پی دوستم داری
حذف پی در پی دیگری
مرد در زن نشانه ای نمی بیند
زن در مرد نشانه ای نمی بیند
آن دو
از کنار هم می گذرند
و نشانه ها در هوا معلق می ماند
------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش Farshid Javanbakhsh
با اینکه حالم از گذشته سر می زند
از آرامشی تحلیل می روم
که سکوتش دلیل آغوش نیست
که دیوار به دیوار این شهر
سایه ای به خانه های بی نور و چراغ
که خورشید دروغی است
که باید به آن پشت کرد و تمام شد
با این همه نمی ترسم و آغوشم را سفت بغل میکنم
تا کسی از شعر هایم هدر نرود
تا به بوی سخت اینجا نفس کشیدن را بلدم
از آرامشی رنج می برم که سکوتش بی دلیل نیست
نشنیده بگیر
چشم هایی را که این روزها از حقیقتی رقم می خورند
که خواب های ندیده را با چند استکان
و شب بخیر عزیزم...
/حالم از هر چه تعبیر کرده ای بهم می خورد/
نشنیده بگیر
جلد هیچ کجایی دور دور
برای تنی که از کجای تو پر زد
بامی به فکر غریب افتاده ام
با فرودی نه اینبار مطمئن
به جایی پرت می شوم
که معلوم نیست کجای دلم
حالا
هر چه را که از روبرویم شنیده ای
نشنیده بگیر و از کنارم تمام شو
/دلم برای خودم تنگ شده است/
------------------------------------------------
از علی آدینه Ali Adine
دنيا به دنيا نيامده من
نقش مي زدم براي خودم
شاگرد سلمانيم مانيم
زير تيغ مسلمان نمي کنم
ختم کوچه و بازارم
درها را هم پشت سرم بسته ام
اول و آخرم خرم
سياه و فقيرم قيرم
اذان بلدم از اين ها هم
عمم مارم
مي ام ثمم
هميان زير ابايم زرم
تفسير در خودم به تکاثر
سر مي خورم به روي خودم ناصري
هو يح يا هويم
تعميد مي دهم به آب جهنمم هنمم
فناي در فنايم
نايم
نا
------------------------------------------------
بشین تا واست بگم چرا اینقدر قاطی ام. ربطی به چشاش نداره که همه جامو گهی کرده بی پدر:
قضيه بر مي گرده به شبي که اين کثافت دلش هواي کوچه کرد. همين کافيه تا کج بيفتي رو خودت. اونوقته که دنيا دور و برت مي گرده و چشم ديدنتو نداره. آروم به کوچه مي زني. کنار جوب ميشيني و مردي و از خودت ميکشي بيرونو و بعدش راحت... اين روزا مرد توي قوطيه!. گاهي وقتا هم سر از شيشه در مياره. اما چون قيمت شکستنش گرون تموم ميشه صرف نمي کنه يه جا بخريش!. اگه کج شدم رو خودم خيالي نيست. حال مذکر پر دردم خرابه رفيق. آه ه ه.. حال شهر خيلي بده. پيرمرده ميگفت بايد از کوچه شروع کنم تا برسم به شهر. منم که سکه خريدم و دارم زندگيمو ميکنم. فقط اقتصاد پاهام فلجه. ديگه حتي تو اتوبوسم جا واسه نشستن پيدا نميشه. خلاصه زنا همه جا رو گرفتن. به جز همين زرزرام که مست کردم واست. آره رفيق. دري وري ميبيني که دري وري ميگي...
-------------------------------------------------
از علی قربان نژاد Ali Ghorban-nejad
اعتماد تو به صدایی شکسته
سکوتم را شرمنده میکند
و با ادامه ات همه چیز انکار می شود
برادر اعتماد و سایه!
هزار توی قصه گهواره ایست
که کودکی هایم را به یاد نمی آورد
به کجای وطن چنگ بزنم که اجازه ی نشستن بگیرم!
/که یک عمر به گوش در و دیوار خوانده ام/
به کجا می تواند رسیده باشد جنازه ای که مشکوک نفس می کشد
لکه ی ننگی که به هیچ جای خاک نمی آید
ریخته روی پیشانی تب کرده ی این سیاره
مشکوک نفس می کشم
به اعتبار صدایی که هر شب دعوتم می کند
به مرگ
به فصیح ترین لهجه ی آسمان
گلوله بپاشید روی این جنازه
نیزه برقصانید
به دستی پی برده ام که مرگ نمی داند
گلوله بپاشید
نیزه برقصانید
از چشمی ریخته ام که هیچ روزی به خود ندیده وطنم
کلمه ای شده
پاشیده روی دیوار روبرو
انگشت روی علامت سوال می گذارم
دیوار کم میشود کم
سر می زند چشمان مهربانت
دیوار کم می شود کم تر
سلام کرده ام جواب شنیده ام
ایستاده ام تا جایم را با ماه عوض کنم
تا جایی میان آوازهای تو بنشینم
با صدای تو از پنجره ها بیرون بریزم
که تا صدا بیاید صدا شود
هزار حرف ریخته از دلم اما
اعتماد به تو سکوتم را شرمنده می کند
------------------------------------------------
هنوز زنده ام.....
و از آن شب لعنتی تنها محبت بی دریغ دوستان عزیزی مانده است که مهر سپیدی بر سیاهی این روزهای من زده اند. تا کمی فکر کنم و خوشبین تر باشم.
روی ماهشان را می بوسم:
علی آدینه/حامد شکوری/رضا ابوالحسنی/فرهاد چاوشی/رضا شنطیا/علی قربان نژاد/آرش زرین/حمید ایرانپور/سعید یعقوبی/محمد رضا جوانبخش/بهزاد جوانبخش... و ساناز عزیزم
در جوامع فقیر عدالت یعنی توزیع عادلانه ی فقر
محمد خاتمی
هی برگزیدگان
برگوزید گان!!
در سرزمین شما خیلی ها گرسنه می خوابند
و سحرگاه
سیر از زندگی برمی خیزند
و عجیب است که هنوز
حرف ز
رابطه ی مشکوکی با زندگی دارد
و عجیب تر اینکه عده ای هنوز
زه میزنند به است هست می باشد!
سید علی صالحی
داستانی از شیدا محمدی
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش Farshid Javanbakhsh
ازصعود دست تو
عادتم به بلوغ هیچ زنی نرسید
که فکر می کنم
زندگی چیزی شبیه این بود
تا در سراشیبی ایمان و اعتدال
جایی میان سینه های تو بیدار شوم
نیمه های این چشم نیمه کاره
کسی بود
که به پنجره های سوخته ام باریدن گرفت
ای داد بر جنین هر چه منی که ریخته ام !
تا برای تکرار
از شانه های تو آغاز شوم
چقدر دلم هوای پریدن می کرد
حالا از شبی که خون به زیارت هر چه قافیه باخته ام
دوام آورده ام
تا خیال کسی خرابم کند
که هنوز تصویر تو را از این قاب نیفتاده
در کوچه های خواب گرفته می پلکم
ظرف کدام مرهمی ای عشق
ای بهانه از تو
شبش گرفته پیراهنم
این دست بریده شاید
خبری از بوی تو را گرفته باشد
مگر تو نمی دانی
روی هر لباس و هر کجا که می رسید
چقدر عطر تو را می نوشت
------------------------------------------------
پس از من هر که تو را ببوسد بر لبانت تاکستانی خواهد یا فت که من کاشته ام
نزار قبانی
هفت اپیزودی:
از امیر مهدی بیات
Amir-mehdi Bayat
۱:
ما بوسه میگرفتیم
او سرما میخورد
من گرما زده میشدم
۲:
من زده میشدم او میخورد
۳:
این سیلی را
به زمان عقب تری ببرید
یواش تر
/میخواهم نوازشش کنم/
۴:
خدا نکند!
۵:
عقب تر
/میخواهم دستم نباشم/
۶:
حالا عقاب شده ام
/همان که آرزوی بچه گی ام بود/
۷:
این قله مرا مه گرفته است
بوهای خوش
از خاطره ها یی گندیده بلند می شوند
پاییز
خودش را می اندازد روی طناب های رخت
روی زنبورهای مرده
در صبح سرد
------------------------------------------------
اخطار!
ما لجن زار کثیفتان را بر هم نمی زنیم! ما بر کوه ایستاده ایم وعشق می کنیم. عشق است این سکوت خجسته ی پیرامونمان را. عشق است این بوهای پاک پیرامونمان را. عشق است که سینه ی این سکوت چه پاک نفس می کشد. حال آن که در آن پایین هر دهنی بوی گند می دهد... بوی ادرار میدهد. آن جا گورکنان برای خود بیماری می کنند. زیر زباله های کهنه بوی گند می دهند. بوی شاش و جنازه می دهند. ما لجن زارتان را بر هم نمی زنیم. ما بر کوه ایستاده ایم و عشق می کنیم!.. خوب بدانید که در آن پایین همه زر می زنند و همه چیز نشنیده می ماند. ما می توانیم فرزانگی خویش را ناقوس وار به صدا در آوریم اما دکان داری شما با آِن زر زر مهیبتان سکوت زیبای شعر را بر هم می زند. سکوت پاک پیرامونمان را بر هم می زند. سکوت عشق مقدسمان را بر هم می زند.. دوستیمان را بر هم می زند... همان جا بمانید و قدقد کنید و روی تخم حرامتان بتمرگید. آن جا احساسات بزرگ همه پست می شوند و تنها سر خورده گی های جنسی است که جغ جغه وار رخصت جغ جغ کردن دارد. روان کثیفتان چون تکه پاره های کهنه کثیف و وارسته آویزان است. ادامه دهد.. به تف لیسی مومنانه ادامه دهید و از داشتن ستاره های کوچک بر سینه ی دختران لاغری که خود را با پیزر پر می کنند حظ کنید. چون ستاره و تف رحمت را از چاک لای پای ایشان که بوی ادرار می دهد طلب می کنید!. با شما هستم!! یابوهای کاسه لیس. انگل نشینان پوسیده. !خوش ندارم در جایی لانه کنم که هر قورباغه ای پف و تف کند و آرغش بوی ادرار و مدفوع سگ را به مشام مقدس حریم پاکمان بکشاند. آری.. آری.. میدانم!.. شاعر باید مودب باشد.. شعر باید ادب داشته باشد! کلمه باید چادر حیا سرش کند. اما از آن طایفه نیستیم که سر در میان دو پا کنیم و سیگار بکشیم! !حال که بوی گند این ژولیده مویان چاپلوس پوزه ی ادبیات را برداشته. حال که هر مگس سمجی به خود اجازه می دهد زیر گوش واژه ها و ز و و ز کند. حال که ریدمان کلمه از هر وری عطر پهناورمان را به بوی ادرار آغشته کرده است... حال که ترازو تراز است و بی حرکت.. حال که هر خری بلند می شود تا فضیلت مشکوک این سایه های از هم دریده را بر خود سوار کند.. حال که هر زن صفت شهوت رانی به خود اجازه می دهد که چاک شاشیش را باز کند تا بوی گند همه جا را بردارد... حال که عدالت پیشگان پشم نشان از جنس زن اند و برده... حال که این عنکبوتان صلیب نشین.... این ترسویان خسته از خوارشدگی برای بزرگ شدنشان با نیرنگ بازی می کنند و به حق آرزو می کنند که باشند.. حال که جنون شریرانه و بی شعورشان زیاده زیاد است و زیرک... از این پس تله های موش کشمان را باز می کنیم تا موش مرده های متحرک را به پنیر دلخواهشان نزدیک کنیم..... که سرنوشت شما جز لهیده شدن زیر پای حقمان نیست.
یا حق
------------------------------------------------
از علی قربان نژاد
Ali Ghorban Nejad
گره بزن به شب من ستاره هایت را
در انتظار گشایش بخوان دعایت را
که بوده ام؟ تو که بودی؟ چه رفته بر من و تو؟
غریبه باز بگو نام آشنایت را
عجیب در تب آشفتگی پریشانم
ببار بر تن من دست مبتلایت را
به راهی آمده بودم که رفته رفته دلم
شنید از شب بیراهه رد پایت را
سکوت خیره شده درهراس پوسیدن
بپیچ بر غم این تیرگی صدایت را
برای من که به پایان سرد میریزم
بگو بسوزم از آغاز ماجرایت را
------------------------------------------------
مرگ گاهی زود می آید گاهی دیر. زن ها اما همیشه سر وقت میرسند!
علی آدینه
از فرشید جوانبخش
Farsheed Javanbakhsh
وقتی که خیال روییدن
از قفسه های سینه ات
به این شبح میرسد
دو چشم دریایی
به جای حدقه های خاموشت روشن میکنم
تا به سهم خلوتی از این سینه خیانت کنی
که هنوز هم نیمه های خالیم
به فکر شرابی کهنه خطور می کند
/چه جنایت آهسته ای در چشم های تو موج می زند/
از شانه های غرقم زده ای بالا
که تنها
خلاء ای مانده رو به غروب را در گرفته ای
پا رو به راه چند سیل خسته
تا دریا نوشته ای باران؟
که با انقلاب چشم های تو
تنی را به خیابان ریخته ام
که هر شب
از خاطره ی اندام تو عبور می کند
------------------------------------------------
حالا بعد این همه سال
تنها که می شوی می بینی
چکاوکی کودکان سپیده را به نوازش باد می سپرد
کسی پنجره اش را باز می گذارد
و آهسته در گوش باد گریه می کند
حالا بعد این همه سال
تنها که می شوم می بینم
چقدر خوابم می آید
چقدر می خواهم بمیرم
لیلا ابالی
علی آدینه
------------------------------------------------
هنوز حرفای ناگفته دارم گوش کن
تو هم این زهر تلخ نفرتو نوش کن
آره تو راست میگی عشق بچه بازی نیست
همون بهتر بری ما رم فراموش کن
تو آبروی عاشقی رو پاک بردی
دارم جدی میگم برای من مردی
چقدر ساده بودم که باورت کردم
عزیزم بودی و خونمو میخوردی
مولف: چه فرقی می کند او مرده
ا. س
-------------------------------------------------
از علی قربان نژاد
Ali Ghorbanejad
نه این گناه نچیده آسمانی شد
نه درخت پای فصل تو مکثی کرد
تنها
صدایی ماند که به جبران خودم بر می خواست
صدایی که از سینه ی کوه برمی گشت
بر می گشت
با دشواری نامی که به آسانی از دهانم ریخت
بر می گشتم به سر انجامی که از نیامدنت پر بود
می ریختم با دروغی که در چشم های تو حلقه می زد
می نشستم پای رازی که سکوت می بندد
به پایی که گرم رسیدن بود
سکوتی که به حرف نمی آید
حرفی که در تو نمی ریزد
نمی دانستم
سر به هوایی سپرده ام که طوفان می زاید
سر به هوایی
که برای هر لبخند هزار صفحه آرزو ورق زده بود
شاید که در امتداد دست هات....
نه! دعوتی برای همیشه نبود
درگاه هیچ وقت تو قفلی مدام و من
در حسرتی به اندازه ی دیوار حاشا بلند
پنجره می کشتم
که دیر گاه هیچ نیامدنی این گونه درها را به هم نمی ریزد
کوچه را بلند نمی خواند
در سر به هوایی آوازی گم
با نامی میان حنجره ی مردم
چگونه تنها برای من می مانی؟!
با حسرتی که به مدام مبتلا می شد
با نامی دشوار
نشسته در ترک های عمیق این روزها
روزهای گر گرفته
که به جمله های پس از تو تبعیدم می کردند
چگونه برای من تنها می مانی؟
برای من که در تو تهی شدم
به سر انجام ریختم
پناه می برم به فراموشی
و از خواب و خیال تو بر می گردم
باشد
که در سرزمینی مبارک
به مرزهای خودم برسم
پناه می برم به فراموشی
پناه می برم به فراموشی آسایشم گاهی روانی ست
رضا حیرانی
-------------------------------------------------
او تو را سربسته می خواهد. جذاب و کمی خوشحال همچون کادوی تولد در شب میهمانی !
ف. جوانبخش
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش
Farsheed Javanbakhsh
با تو سر به سکوت و ستاره دوخته ام
و بالاتر از آنی که فکر می کنی پریده ام
تا هوای تو را سیر بخوابم و
عطر انزوای پرنده را
به گوش هفت رویای به تعویق افتاده بیاندازم
چشم در چشم تو
از خیال آسمان گذشته ام
به رنگ جنون سر به سوی تو داده ام
و از کنار هر کوچه
به انتظار و گریه خندیده ام
چه می شود گفت؟
با دلی که درویش و بی پروا
به نام تو زد
تا به رنگ سبز اصالتش
به شفاعت عابران زرد و خسته
از بی عبوری این سکون بی گذشت
قیام کند
روح بلند چنار در تو جاری است
و شهر به هم آغوشی خانه ات افتخار می کند
بگذار سیر بخوابمت
که رویت به هر چه نگاه می کنم زیباست
به شرم ناگهانی این بوسه خو کرده ام
و به هر چه در آن نقش بسته ای چون من سلام می کنم
سلام بر تو ای منجی هزار حس غریق در من شده آواز
سلام بر تو آغوش بلند اطمینان و خاطره
سلام بر بهانه ی راز آلود ملکوت و گریه
سلام! انسان کمیاب ایمان و اعتدال
هزار پاره ی بی دلیل عاشق
از کنار تو آرام به خودم که می آیم
می بینم
کسی پایش را از این جمعه جلوتر می گذارد
و به کوچه های بیدار تقویم سرک می کشد
به خاطراتی که هر از گاهی در آینه رنگ می شود
و انگشتی به سمت اشاره
برای دلش شکلک در می آورد
حالا
کمی می توانم بخندم
و خواب گونه های تو را ببوسم
بمان و به فتح جدیدی از
قله های در من شده پیر بریز و ببار
که قول می دهم
قرار باران ریز عاطفه را
در فصل های بعدی دست هایمان منتشر کنم !
فرشید جوانبخش
پا رو به راه چند سیل خسته
تا دریا نوشته ای باران؟
------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش
Farsheed Javanbakhsh
رسمی در تو صورت می گرفت
و در ادامه
لبخندی از چهره ات پوشید
نگاه می کردی
و من به قد چشم های تو دیده می شدم
هوس
با انگشتان سر سریش
روی اندام تو سر می کشید
زمان چرب و بی بو
در ضربانی ملتهب میان تو می لغزید
و وجدان
خیس و مردد
روی پیشانی ام لیز می خورد
ما در هم گره می خوردیم و
کلافی از دهانمان بالا می زد
دو کرم درهم پیچشی عجیب دارد!
و آرام آرام تا هر کجای هم
پیله می بستیم
چیزی تا حضور پروانه کم بود
شبی که از کناره هایش
دو بال بهم می چسبد و
هر کدام به سویی نوسان دارد
این جا
آسمان اجاره ای برای پرواز کمی آلوده است!
ما در پای تختمان روی هم سر می خوردیم و
از هم دود می شدیم
تهران شهر بدی است
همه چیز را می بلعد و افسانه پس می دهد!
------------------------------------------------
مقاله ای پیرامون گلدکوئست(آرش) در رک گو بخوانید
کلیک کنید
دامی به نام Gold quest
ما برای هم تنها ۲۵۰ دلار می ارزیم
حال که زنجیره ای از فساد بر پیکره ی اقتصاد مسوم ایران پیچیده است و هر طلوع حلقه های
اثیری اش را تنگ تر می کند آیا احساس خفگی نمی کنید ؟. زیر عفافی از فردا و هزاران رویای
رنگینه پنهان شدن تا کی ؟. دوستان من آیا از پافشاری بر این دام زیبا در خندقی از توهمات خنده
دار می خواهید به آمال بلند پروازانه ی خود بال پریدن عطا کنید ؟. آیا فکر نمی کنید زمان آن
رسیده باشد تا کمی به این افعی هزار خط و خال کوچه های دلتنگی و آرزو که بیخ گوش های
ناشنوایمان و چشم های نا بینایمان چنبر زده است شک کنیم ؟. آیا از احتمال نابودی روح هزاران
جوان بی فردا نمی ترسید ؟. چیست که اینگونه از آن وحشت زده ام ؟ بوی کدام لاشه است که
در بینی های ما پیچیده است !. مشامی که هر دم به شنیدن بوهای خوش از حضور دوستان
صمیمی ما در کنارمان عادت دارد !. این بار به بوئییدن گل سرخی ترغیب می شود که بهای
چیدنش را در دایره ای از جمعیت گرگ های درنده پس خواهد داد. گرد بی کنج و بدبویی که
پناهی به جز باور اعتقادات پوچ دوستان عزیز و البته گرفتار در این منجلاب مخوف نخواهد
داشت. دوستانی که مرامشان آینده را اینگونه تعریف می کند که برای بالا رفتن ازهر ناکجای
جهنمی باید پا بر دوش عزیزانمان بگذاریم و آنان را در باتلاقی از خیال های واهی فرو کنیم.
ترقی در افقی نا پیدا به قیمت نابودی چند قلب ساده و خوش باور که دلیلشان برای حضور تنها
اعتماد به زبان چرب و چسبنده ای است که هر عابری را به دریچه ای از مناظر خیال انگیز و
وسوسه کننده رهنمون می سازد. پنجره ای مکنده با تصاویری از اتومبیل های گران قیمت و
قصرهای مجلل که ذهن فقیر کودکان بی هدف و سر در گم را می بلعد. کودکانی که آینده ی
خویش را در زیر زمین های پر دود و غبار و آکنده از نکبت بر دیوارهای سیاه می چسبانند که
به قبر بیشتر می ماند تا تجلی گاه دست یابی به رویاهای سبز و دست نایافتنی. آنان روزی هزار
بار به عکس ها یی از آینده خیره می شوند.. حرف می زنند.. فکر می کنند و دروغ گفتن را می
آموزند !. صاحبان خانه های تزویر و نیرنگ. این شیاطین موبلند.. متوحش از غایتی که سر
انجام گریبانشان را خواهد گرفت از فریب هیچ مردی یا زنی ابایی ندارند. به هر روزنه ای
هجوم می برند و زبان چسب ناکشان را درون هر سوراخی فرو می کنند. ایشان به زنان بیوه و
یا مردان پیر. دخترکان سر در گم در چهار راه حوادث و یا حتی بیماران ایدزی هم رحم نمی ـ
کنند. گویی پنیرشان به مثابه ی نوش دارویی است که هر مرضی را شامل لطف خود قرار می ـ
دهد و حتی سرطان خون را شفای عاجل عنایت می کند !!. آن چنان که در رگ و پی بی
وجودشان خونی از امید گندیده جاری است. خونی که به هر ویروس دغل آفرینی آلوده است و
به ظاهر نوعی از هموفیلی و مازوخیسم شخصیتی ناشی از کمبود امکاناتی مانند دوچرخه.. جغغه
.. آدامس بادکنکی.. آب نبات چوبی.. انواع توپ های رنگی... که کودکیشان را در هاله ای از
عقده های ریز و درشت و فقدان های مختلف فرو برده است را مداوا می کند. ابعاد فاجعه در
خیمه ای که ایشان شخصآ می تنند از هر قباحتی گسترده است. جریان خون آبه در شهر به ـ
قدری قوی شده است که سلاخان فانوس به دست هر مخالفتی را دشمنی با آرمان های مدرن و
دمکراتیک جامعه ی صنعتی (چیزی که ازآن نفهمیده رد شده اند!) و پولساز می پندارند و هر
تفکری متناقض با آن را در کروشه ای از نظریات متحجرانه و سنتی جامعه ی عقب مانده ی
جهان سومی قرارمی دهند. جامعه ای که بستر مناسبی برای روانشناسان و برنامه ریزان
اصلی این کمپانی شیطانی به نظر می رسد. تحلیل گرانی که در پشت پرده ی این جریان کثیف
خط مشی و مختصات اصلی این سازمان چندش آور را به دست مبلغان فریب خورده ی خود می
دهند تا آنان نیز به جمعیت روز افزون بازندگان این بازی اضافه کنند. فرشتگان نجاتی که به
شیطان سجده می کنند و اکنون با بال هایی سوخته در آتش آسمان بلند پروازیهای مفتشان آمده اند
تا کلاه از سر تاسمان بر دارند و زیر نقابی از زیباترین آرزوها قند در دل ساده ی خوش باورـ
ترین ملل دور مانده از فضای روز اقتصاد دنیا و منطق حسابی پول آب کنند. آری.. بحث بر
سر هرمی مرگ آور است... گلد کوئست!!.. قندی که در قلب زیباترین روابط انسانی و حتی
بعضآ خانوادگی کرم خواهد گذاشت و عواقبی شوم به بار خواهد آورد. این جا چند سالی است
که پیامبران فاسد گلد کوئست ظهور کرده اند و به بشارتشان در کمال وقاحت و بی شرمی
ادامه می دهند و روزبه روز بر تعداد فریب خوردگان می افزایند. زبان زهرآگینشان ـ
را به ساقه های مادی و معنوی این مردم بیچاره می مالند و نهال آرزوهای زیبایشان را
خشک می کنند. تا آن جایی که موریانه های متکثر از این جریان تصاعدی و سیل آسا به حریم
های پاکی چون ادبیات رسوخ کرده اند و تا مغز استخوان این فضای صمیمی را جویده اند. چنان
لجنی بالا گرفته است که حتی برای گرفتن دست غریقان بی سرنوشت راهی نمانده است و برای
نجات آنان و بازگشت مجدد ایشان به انسانیت باید خود را نیز به زیر گل فرو کنیم. هویت این
قوم فریب خورده زیر خروارها خاک دست و پا می زند و در رسالتی غمگین قصد آن دارند تا
باقی واژه های مانده در ته دیگ دوستی و رفاقت را به لجن بکشند. واژگانی که تنها به شاعر
اعتماد می کنند. تنها به شعر و.. اما دریغ و صد افسوس که نه شاعری در کار است نه
شعری که به آن دل سپرد.. کلمه در مغز پوسیده ی آنها مدت هاست که بوی نا می دهد و عجیب
آن که هنوز به حماقت خویش اصرار می کنند و به سرانجامی موهوم امید می ورزند همچنانی که
دیگران را نیز با خود به لجن می کشند. آری.. این رسوایان که کراهت از اعمال ننگینشان
فرو می چکد با تکه نانی حرام که به خون من و تو آغشته است شکم سیر می کنند. آنان کلمه را
نیز به نفس های یکی در میانشان آلوده کرده اند.. در میان هوایی که دیگر هوا نیست و مردگانی
که دیگر به همه چیز شبیه اند جز.. نه !!.. آنان شبیه هیچ چیزی نیستند.. کسانی که برای انسان تنها
۲۵۰ دلار ارزش قائلند. آیا به راستی انسانند؟ به قول یکی از دوستان پول چیزخوبی است!..
کثافت درون را نشان می دهد!!
شايد برای انسان بودن بايد بيش از اين حرف ها دست توی جيبمان فرو کنيم !!!
ادامه دارد...
این متن قسمتی از مقدمه ی مقاله ای است که تا چند وقت دیگر به صورت کامل در نشریات و
سایت های مختلف چاپ خواهد شد. در مقاله ی بعدی به آنالیز جزوات و سی دی های آموزش
دروغ گفتن و فریب خوردن خواهیم پرداخت.
------------------------------------------------
سایت ادبی ترانه جوانبخت چند گاهی است که فعالیت خودش را شروع کرده است. این سایت
سایتی است کاملآ شخصی که با ذهنیتی مستقل عمل می کند و وابسته به هیچ ارگان ویا سمت و
سویی خاص نیست. ترانه جوانبخت اشعار.. نمایش نامه ها.. داستان ها و همچنین مقالات و ترجـ
هایش را پیرامون فیزیک.. شیمی.. فلسفه ونقد و... را در این سایت به هفت زبان اصلی دنیا
(فارسی. انگلیسی. فرانسه. آلمانی. روسی. ترکی. عربی) چاپ می کند و در اختیار علاقه
مندان خود قرار می دهد. این سایت به همین هفت زبان نیز آپدیت می شود. جزئیات بیشتر
را در سایت دنبال کنید
سید مهدی نیاکی را در پرسش سوزان بخوانید
شاه شعر دهه ی هفتاد ایران
مقبره ای سفید
علیرضا آدینه
پارادوکسی مبهم یا نوشابه هایی که گاز نداشتند
ناما جعفری
از حامد شکوری
کجایی؟
دعا دستهایم را می گیرد و به آسمان می برد
هیچ استجابتی با باران نبارید
کجایی ؟
از بیراهه های این سرزمین همیشه غربت
به آغوشی پناه آورده ام
که ادامه نداشت
بعد از تو هیچ پنجره ای
خودش را روی دیوار وا نداد
تلخم
مزه مزه کرده ام لبانت را
از تو سر کشیده ام
این استکان های پشت هم خرابم می کند
این همه گریه مردم نمی گذارد
از دلتنگی هایم فشرده شد تنم
کجایی؟
منم
ساده ام
آمده ام نامم را صدا کنی آرام شوم
به امتداد درخت از التماس برگ منم
التماس می کنم
هفته های بی تو نمی گذرد
کمر تقویم شکست از بس ورق خورد و نیامدی
کجایی؟
تا روبروی دریا بیا و ولم کن
من از تا به ناکجای پنجره ات را دیده ام
خیره شده ام به جایی از تو
که پنجشنبه بزاید
هم به اندازه ی دستهای تو دستم
در مرزهای تو ایستاده ام غربت نیاید
می خواهم سر از سکوت تو در بیاورم
هر نغمه و هر آبشار و هر پگاه دیگر را نمی شناسم
زیبایی
نتوانست تو را در بیاورد نقاش هر چه کرد
جغرافیای تو
سرزمینی ست
در کوه هایش
در دریایش
در گودی تو جنگلی ست پر از لذت
رو به ساحلت می نشینم
بعد
کنار خستگی ام پا دراز می کنم
بعد
به لحظه ی رسیدنت فکر می کنم
به اولین سلامی که نگرانم
بعد
تمام آبی را پخش می کنم روی بوم
چرا ؟!!...
من که به هم اندازه ی تو بود آغوشم
وتنم جایی میان دستهای تو مرز می گرفت
شانه های من بود که انگار گریه کرده بود
اگر به من بیایی
کامل می شود قالبم با نقش تو
بعد نقشه ای خواهم داشت
تا جهانی خودمان باشیم
کجایی ؟
اگر پشت رفتنت شمع گذاشته بودم پیدایت می کردم بیا
بیا اینها جماعت من نیستند
هر چراغی که از روبرو روشن می شود
گذشته ام را تاریک می کند
بیا
شما شبان شبها شما شبان من باش !
می خواهم صحرای تو را لب بزنم
درخت در درختم
با مردم درونم کشورم
خط انداخته ام روی نقشه
وطنم را جدا کنم از همه
مرا سخت نوازش کنی غربتی در خلوتم نمی ماند
اینجایم
می خواهم از دوستت دارم تو
تمام شهر را خوشحالی کنم
بعد آمدنت
آرامم
آرامش آیینه ام
آرام آرام خوابم می برد خوابم
ای کاش می توانستم تا ابد
برایت دست تکان بدهم
------------------------------------------------
بهزاد جوانبخش در گفتگو با ایسنا :
فیلم های امروز به درد من نمی خورند
از فرشید جوانبخش
Farsheed Javanbakhsh
دست از روی فتنه بشور
و او را
در دامان تاریخ رها کن
دایه ای
که برای هیچ زنی مادری نکرد
در صفحات روزنامه ورقش بزن
همیشه حرف هایی را که ما می زنیم شما تکرار می کنید.
این عجیب نیست اگر صدا در مغز شما پیچیده باشد !/
حالا
کمی طاقت بیاورید به ما
برای زخم هایی که خورده ایم
و سینه ای
به قد بغض هایی
که این اطراف کاشته اند
گوش کن
ما از تجربه حرف می زنیم
وقتی تنها صداست که می ماند
دیگر نیازی به تعریف واژه نیست
برای ما
که تنها در کلماتمان گریه می کنیم
و در سطرهای زیادی
جانمان را از دست داده ایم
معاد شما
با آن چهره ی هولناکش
چیز مزخرفی است
در گلوگاه بغض هایمان
با دنده ی سنگین حرکت کنید
در شکم این ناحیه
عشق پیچ خطرناکی می خورد
شعری از امیر مهدی بیات
سید مهدی نیاکی سیاسی دان و شاعرمطرح چند سال اخیر نشریات کشور در وبلاگی با عنوان
پرسش سوزان شروع به فعالیت کرده است. قطعآ حضور وی در هر فضایی جدی است و قابل
تآ مل...
در پی خواندن کامنت هایی در وبلاگ مهناز یوسفی:
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش
به آقایان ولگرد اینترنتی :
حجم در شعر رویایی _ایماژ اگر منظور نما کلمه باشد در شعر احمدرضا احمدی و..... نفمیدم منظور از کلمه در شعر دکتر براهنی چیست..... دیگر هر گوساله ای اینها را می داند که تمام شهرت رویایی بابت مانیفست شعر حجم و دستاوردها و پیشنهادات او و دیگر دوستانش (اسلامپور و فریدون رهنما و.... ) در این زمینه است
وهمچنین از مهمترین شاخصه های شعر موج نو که احمد رضا احمدی یکی از بنیان گذاران این نوع نوشتن است گرایش مفرط به امکانات تصویری زبان و بردن گزاره ها به سمت و سوی کارکردی تصویری و گاه سینمایی ست و سر آخر اینکه جایگاه کلمه در شعر براهنی اغلب آنقدر کمرنگ بوده است که اصلا گزاره ی (کلمه در شعر براهنی) غیر تحلیلی است. آنجا همزمان با شکسته شدن نحو زبان تمامی ساختارهای معنایی و نوشتاری و.... شکسته می شود و زیستی تازه می یابد. آنجا کلمه هرگز موجودی خود بسنده نیست و در ساحت گسترده تری به نام متن تعریف می شود. آنجا همه چیز در نوسان است و ثبات شخصیتی چیز ها با هر خوانش تازه ای از متن به هم می ریزد می میرد و در متنی دیگر جانی دیگر می گیرد. در مصاحبه ای بعد از ضد حادثه ی یازدهم سپتامبربا ژاک دریدا وقتی که او در صدد پاسخ به مصاحبه کننده برمی آید ما با متنی روبرو می شویم که در آن کلمه تروریست مدام تغییر وضعیت میدهد واین عمل آنقدر تکرار می شود که حتی خود دریدا جغرافیای کلمه را در متن گم می کند. تروریست در تمام متن تکثیر می شود اما هرگز مخاطب نمی تواند آن را با انگشت نشان بدهد. او همه جای متن هست و نیست. به شکلی پنهانی در متن به کارکرد می رسد وبعد در لحظه ای عجیب مخاطب متوجه حضور تروریست در گوشه و کنار متن می شود. بدون آنکه خودنمایی کند. شروع می کند به عملیاتی تروریستی. نحو را به هم می ریزد. معنی را نابود می کند. حتی در این راستا گاهی به نحوی انتحاری خود را نیز قربانی این نوع کارکرد درون متنی می نماید. کلمه وهر شونده ی دیگری در اینگونه ی نوشتاری تنها فقط وقتی هست که دارد از متنی متابعت می کند وتنها در این متابعت است که تعریف می شود. کلمه در شعر براهنی و این گونه متن ها براستی چه می تواند باشد ؟ آنجا که چیزی نیست. یا پر ازچیزهایی ست که نیستند و تنها در غیاب خود ادامه میابند و......
اینها را محض اطلاع برخی از اوباش وبگرد که کاری به جز پرسه زدن و متر کردن اینجا وآنجا ندارند نوشته ام.
دیگر اینکه در این مدتی که در این فضا بوده ام جز چند نفری محدود که از ایشان گرفته ام چیزهای زیادی را از دست داده ام اما چه می شود کرد با وضعیت نشری از این دست که می بینید و... تن داده ام به این فضا.. همیشه پیرامون شیرینی مگس وجود ی غیر قابل انکار دارد از بس که آزار می دهد این صدای وز و وزش پیرامون کلمات.. به هر تقدیر ما سر در گریبانی فرو برده ایم از بوی گند اما گاهی مشتی از زیر پیراهن لازم است به چک و چانه ی اوباش. مثل بعضی ها هم آن قدر ننر بار نیامده ایم تا کسی سرمان داد کشید سرما بخوریم و بعد بگوییم تمام شد! خداحافظ
و بعد بنشینیم و بگوییم خوب ما که تمام شدیم ! پس چرا شعر تمام نمی شود.. دوستان متوهم من.. آقایان اکس.. ژست های در پیت.. مشتری های دائم سیگار و پیپ و ادکلن.. ابرو های برداشته.. کرم پودرهای خوشبو.. سرخوردگان ناکام مسائل متعدد جنسی و عشقی.. دختربازان چتی.. حسودان چشم تنگ.. آبروی هر چه مرد است بردید شما !!.. توهم بس است... باور کنید اگر به جای زحمتی که می کشید برای تخلیه ی روانی هروئین بکشید موفق ترید....
باقی راز بقایتان اگر بخوانید !!
-------------------------------------------------
از فرشید جوانبخش
Farsheed Javanbakhsh
تا تو
چشم از روز کوچکت می بندی
زمین می رود در افقی دور
گریه می کند
و زخمی از غروب و ستاره را
در خود فرو می کشد آرام
بی آنکه چیز زیادی فهمیده باشی
اشیا ء
از تو رو می گیرند
و جهان
یکپارچه عزای عمومی اعلام می کند
همیشه همینطور بوده است
همه چیز
بیرون این پنجره اتفاق می افتد
باران.. عشق.. من و تو.. کافی شاپ
و ما بعدها
تنها طرحی یا صدایی هستیم
از یک روز معمولی
زمین
عادت به دردی دوباره دارد
و زندگی
چیزی جز تکرار طرح یک خاطره نیست
------------------------------------------------
دلم برای غربتش سوخت....
شاملو Shamlu
سال روز مرگ غول زیبای ادبیات ایران. احمد شاملو در امام زاده طاهر کرج برگزار شد. سیاوش شاملو را از سربازان جمعه ی مسعود کیمایی به خوبی میشناختم. سیاوش شاملوی با متانت و بسیار مهربان مثل همیشه پذیرای میهمانان ریز و درشت تهرانی و شهرستانی بود. برخورد محبت آمیز او و تن صدای گرمش که وام دار شاملوی پدر بود... دستان مهربانش... چشمان غمگینش... و غروبی که مولد یک خدانگهدار دیگرمی شد.... همین چند اتفاق کافی بود تا در مسیر برگشت در مترو مچاله شوم... بعد از خداحافظی از چند دوستی که تا مسافتی از راه با ایشان بودم ناگهان ناخودآگاه تصویر منعکس شده ی غروبی که سیاوش غریبانه تر از همیشه در آن ایستاده بود و به جمعیتی که راهی خانه های خود بودند نگاه می کرد قلبم را فشار داد.. مزار بی سنگ شاملوی پدر مظلومانه تر از همیشه بینابین یک میتینگ مفتضح دیگر گویی قبر گمنام ترین شهید عالم بود... از توی قبرها صدای ناله به گوش می رسید... وغروبی که این بار سنگین تر از همیشه پهن شده بود...... آن قدر روح سنگین شاملو بر محیط قبرستان سایه انداخته بود که چیزی نمانده بود کمر غروب از وسط به دو نیمه شود.... دلم برای غربتش خیلی سوخت... برای بی کسی اش.. ------------------------------------------------
جوایز چندش آور داوران بزرگ !
خواندن مقاله یا شاید بگویم نامه ی دکتر طاهره ی صفارزاده در بعد اظهر گرم و دم کرده ی چهارشنبه ـ چهارم مرداد ماه ۱۳۸۵ ـآب خنکی بود که این بار نه در گلوی خشک ادبیات این سال ها بلکه بر سرش ریخته شد تا باری دیگر اعتقادات و باورهای ادبی هزاران ذهن امیدوار تبدیل به یآسی دهشتناک شود ـ این بار روبروی نامی آشنا از خانواده ی ادبیات معاصر قرار گرفته بودم ـ نامی که قطعآ برایم کوچک نبودـدکتر طاهره ی صفارزاده ـ متولد ۱۳۱۵ـفارغ تحصیل رشته ی نقد تئوری و عملی ادبیات جهان از دانشگاه (آیوا) ایالات متحده !!!ـنامه ای که عرقی سرد بر پیشانی ام نشاند و کمی هم البته باعث خنده ام شده بودـیک هفته پس از اعلام نتایج برگزیدگان جایزه ی شعر قلم زرین که داوری نهاییش نیز به عهده ی ایشان و دکتر موسوی گرمارودی بود طاهره خانم به دلایلی ک
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر