باغ مظفر
۱۳۸۵ دی ۱۱, دوشنبه ۱۱:۰۱ By Hamedan , In old vr site
با اعلام رسمی شبکه سوم سیما
|
امروز در اخبار سراسری شبکه 1 ساعت 2 باز هم قسمتهایی از مجموعه باغ مظفر را پخش کردند و مصاحبه ای با بعضی از عوامل داشتند تبلیغ سریال باغ مظفر از امروز شروع شده و در فواصل برنامه های شبکه 3 پخش می شود صدای بسیار زیبای مهران مدیری گرمی و ابهت خاصی به تبلیغ و تصاویر آن بخشیده است مهران مدیری با این تیتراژ نشان داده است که همچنان در اجرای کار خوانندگی خود رو به پیشرفت است اگر چه این تصنیف به وسیله استاد شجریان نیز خوانده شده بود با شعری از استاد ملک الشعرای بهار اما به نظر من مهران مدیری نیز به زیبایی هر چه تمام تر از عهده آن بر آمده است و بازخوانی قابل قبولی ارائه داده است نکته قابل توجه این است که مهران مدیری به صورت کامل شعر را اجرا نکرده است و دلیل آن هم چیزی جز زمان کوتاهی که صدا و سیما برای تیتراژ در نظر می گیرد نیست ! صدای گرم او در زمستان سرد سال 85 گرمابخش دلهای عاشق شما خواهد شد دلهایی که برای دیدن دوباره پدر طنز نوین ایران روزهایی طولانی را لحظه شماری کرده اند ترانه ی «ز من نگارم» توسط استاد مرتضی نی داود آهنگسازی شده (حدود سال 1310) و اگر اشتباه نکنم اولین بار توسط قمر الملوک وزیری اجرا شده. آهنگ در دستگاه "ماهور" اجرا شده و شاعر ملک الشعرای بهار است. با توجه به جنس صدای آقای مدیری میشه گفت از اجرای ترانه بخوبی بر اومده اما ایکاش در تنظیم آهنگ از همان ساز بندی سنتی استفاده می شد. حالا که حرف تنظیم شد بد نیست اجرای این ترانه رو با صدای ماندگار استاد محمدرضا شجریان و تنظیم بی نقص استاد فریدون شهبازیان بشنوید. این ترانه در سال 1358 توسط استاد شجریان اجرا شده و در آلبوم گلبانگ1 منتشر شده در ضمن میتوانید شعر کامل این اثر زیبا را نیز در زیر بخوانید زمن نگارم عزیزم خبر ندارد به حال زارم حبیبم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من عزیزم خبر ندارد دل من از من عزیزم خبر ندارد كجا رود دل عزيز من ، آخ كه دلبرش نيست كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد بهار مضطر عزيز من آخ منال ديگر كه آه و زاری اثر ندارد همه سياهی عزيزم همه تباهی حبیب من آخ مگر شب ما عزیزم سحر ندارد عزیز من آخ مگر شب ما حبیبم سحر ندارد امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق كه غير خون جگر ندارد ز هر دو سر بر سرش بكوبند كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد حبیب من آخ |
ميهماني شبهاي پاييزي در باغ مظفر |
نوادگان خانهاي تهراني در « باغ مظفر» به صف شدهاند تا به تلويزيون بيايند فكر ميكنيد مهران مديري اينبار چه غذايي برايمان پخته است؟ سر و صدا هميشه جزئي از كارهاي مهران مديري بوده و هست. هيچ وقت نميشود كه او قصد ساختن مجموعهاي را بكند و جنجال به پا نشود. پاي آخرين مجموعهاش كه به مجلس هم كشيده شد. ولي به هر حال هر چقدر هم بخواهيم بيتفاوت باشيم، مردم او و كارهايش را دوست دارند و سريالهاي او هميشه يكي از پربينندهترين مجموعههاي تلويزيون بوده. چند وقتي بود كه خبري از اين گروه هميشه خبرساز نبود تا سرانجام همهشان در باغي در شمال تهران گير افتادند. اين بار نه براي 90 قسمت بلكه كمتر. آقاي كارگردان ديگر رمق ساخت 90 قسمت را ندارد و اگر فقط و فقط به موهايش نگاه كنيد متوجه ميشويد كه در اين چند سال چه بر سر او آمده است. البته خبر رسيده كه باعث و باني نصف سفيدي موهاي او «شبهاي برره» بود و... حالا بعد از اين مدت دوباره سر و كلة اين گروه پيدا شده است. خبرهاي زيادي هم توي مجلة خودمان نوشتيم. ميخواستيم گزارش پشتصحنه برويم، ولي اين نوع گزارش بيشتر بهمان چسبيد؛ چند نكتهاي دربارة اولين جرقة «باغ مظفر» و ادامة ماجرا... شبهاي برره آنقدر سر و صدا كرد كه خود مهران مديري هم تصميم گرفت چند وقتي كاري به هيچ كس نداشته باشد و مثل تعطيلات بين الكارهايش(!) به جزايري مثل قناري برود و استراحتي چيزي را در دستور كار قرار دهد. اين تصميم را هم تا حدودي عملي كرد. ولي باز هم مثل هميشه يك پيشنهاد باعث بازگشت او از سفر شد. چون اگر مردم هم كاري به كارش نداشته باشند، صدا و سيما ولش نميكند. اين بود كه دوباره دست به كار شد و عواملش را صدا زد. هنوز هيچ خبري نبود و فقط و فقط پيشنهاد ساخت يك مجموعة ديگر مطرح شده بود. آقاي كارگردان كه در اين چند سال اخير بدون مشورت با سناريونويساش پيمان قاسمخاني يك قسمت را هم نساخته و نميسازد، باز هم ترتيب جلسهاي را داد تا بلكه طرحي چيزي تراوش كند كه البته مثل هميشه تراوش كرد. طرح شبهاي برره از خواندن خبر ساخت جنگ ستارگان بيرون آمد، ولي اين يكي داستانش فرق ميكند. اول، طرح اينگونه بود كه داستان خانوادهاي باشد كه از زمان قجر تا به حال به همان شكل و شمايل باقي ماندهاند و به روز نشدهاند و اين باعث اتفاقاتي بشود كه من و شما از ديدن آنها بخنديم. ولي باز هم از آنجا كه خيليها آقاي كارگردان و آقاي نويسنده را دوست دارند با طرح مذكور مخالفت كردند تا سرانجام طرح فعلي مورد رضايت قرار گرفت و آقاي كارگردان و نويسنده به صرافت ساختش افتادند. |
وقتي دوگوله نويسنده به كار افتاد روايت زياد داريم ولي ميگويند بعدازظهر يكي از روزهاي پاييزي داخل دفتر برادران آقاگليان ( تهيهكننده ي هميشگي كارهاي مديري ) جلسهاي برپا ميشود. با حضور آقايانِ كارگردان و نويسنده و تهيهكننده. جلسه تا پاسي از شب به طول ميانجامد تا بالاخره آقاي نويسنده تراوشات ذهنش را بيرون ميريزد. طرح اين است: «بيخيال قجر بشيم. بريم سراغ نوادگان پايتخت و خانهاي تهران را معرفي كنيم.» طرح به سرعت مورد عنايت قرار ميگيرد و استارت كار زده ميشود. قرار ميگذارند آقاي نويسنده نگارشاش را شروع كند تا آقايان تهيهكننده با تلويزيون وارد مذاكره بشوند. اتفاقا وارد مذاكره ميشوند و به نتايج قابل توجهي هم ميرسند. جديدترين نوع قرارداد منعقد ميشود و... |
آقاي نويسنده شب و روز ندارد و مدام كتابهاي قديمي ميخواند. از مظفرالدين شاه تا ناصرالدين شاه. احوالاتشان را مرور ميكند و نوع بيانشان را پيدا ميكند. بر و بچ را هم صدا ميكند تا كمكش كنند. بدين صورت برادر آقاي نويسنده ( محراب قاسمخاني )، امير ژوله و خشايار الوند هم اضافه ميشوند. كتابهاي قديمي مرور ميشوند و ايدهها روي ميز ميآيند. آقاي كارگردان هم كمك ميكند و سرانجام شخصيتها شكل ميگيرند. باز هم مثل هميشه، سيامك انصاري، سعيد پيردوست، شقايق دهقان، محمدرضا هدايتي، ساعد هدايتي، هادي كاظمي با اين گروه هستند. نادر سليماني و نصرالله رادش و جواد رضويان هم اضافه ميشوند. روي اين اسم آخري، زياد كليد نميكنيم چون به اندازة كافي خودش جنجال دارد. فقط كم مانده ما هم دربارة اختلافاتش با آقاي كارگردان بنويسيم. اصلا به ما چه؟ |
صبح يك روز دلانگيز، اولين جلسه باز هم روايت زياد داريم ولي اين بار به روايت توجهي نميكنيم. چون خودمان ميدانيم كه در صبح دلانگيز يك روز پاييزي، اهالي برره در باغ گندهاي در شمال تهران كه جاي رفت و آمد بچههاي بالا است، دور هم جمع ميشوند تا با آقاي كارگردان گپي بزنند. باغي بزرگ در انتهاي يك خيابان كه قرار است عمارتي توسط گروه صحنه در آن طراحي شود. باغبان باغ، كارش را حسابي بلد بوده، چون طبيعت باغ، تو را ياد جنگلهاي شمال مياندازد. آن روز تقريبا همه ميآيند و اول صحبتها به شوخي و خنده ميگذرد تا جايي كه مهران مديري لب به سخن باز ميكند. همه ساكت ميشوند و فقط گوش ميكنند. شخصيتها تعريف ميشوند و چرايي ساخت سريال گفته ميشود. آفتاب غروب ميكند و همه يكييكي ميروند. نويسنده ميماند و كارگردان. با هم كلنجار ميروند و مدام سر نقشها بحث ميكنند. حالا ديگر باغ بزرگ، تاريك شده و هيچكس در باغ نيست تا يك هفته بعد. |
حق نداريد بسازيد، اگر ميسازيد يواشكي بسازيد! پيمان قاسمخاني و گروهش كتاب ميخوانند و نكتهها را يادداشت ميكنند.دو سه قسمتي نوشته شده ولي آقاي كارگردان نميتواند كار را كليد بزند، چون آقاي مدير گروه فيلم و سريال فرموده بودند تا بخش زيادي از متنهاي سريال نوشته نشوند نبايد ساخت مجموعه آغاز شود. سكوت كاملِ خبري بود. هيچكس نميدانست گروه چه ميكند ولي ما ميدانستيم. به هر حال ما آدم نفوذي هم داشتيم و او را در ساختمان مجاور باغ مستقر كرده بوديم كه مثل آنتن، آخرين رفت و آمدها را اطلاع ميداد. تا جايي كه تعداد غازهاي باغ هم دستمان آمده بود. اگر ميپرسيد چرا غاز، معلوم است كه زياد در باغ كارهاي مديري نيستيد چون حيوانات بخش مهمي از كارهاي مهران مديري را تشكيل ميدهند، حالا يك وقت بز و گوسفند، يك وقت هم غاز و مرغ و خروس. خلاصه هيچكس خبر نداشت جز ما و همسايههاي آن باغ! آقاي كارگردان بعد از دو سه روز، يكييكي بازيگران را صدا زد تا تست گريم صورت بگيرد. به هر حال قيافهها بايد قديمي ميشد. اين شد كه آنها هم آمدند و كمكم يواشكي در پشتبام عمارت با چهار تا تخته چوب و كمي چسب، دفتري درست كردند تا در آنجا نادر سليماني مديرش بشود و شركت حمل و نقل بار راه بيندازد. روزهاي اول داخل همان دفتر، ضبط را شروع كردند ولي هيچكس خبر نداشت. اين داستان ادامه داشت تا بالاخره نيروهاي نفوذي نشريات ديگر اين سكوت را شكستند و خبر همه جا را گرفت. «مهران مديري با باغ مظفر ميآيد.»اين، تيتر اكثر روزنامههاي آن روزها بود. قرار بود عكسها هم به اين زوديها منتشر نشود و عكاس مجموعه هم به خوبي اين امانت را حفظ كرد و همه را در خماري گذاشت. |
برادران آقاگليان هم درگير مسائل سري ديگري بودند. مسائلي كه نبايد بدانيد ولي ما ميدانيم و شايد تا آخر مطلب نتوانستيم جلوي خودمان را بگيريم. بدين شكل صبحها در باغ باز ميشد و شبها اتومبيلها جلوي در، بازيگران را به مقصد ميرساندند. يكي دو تا مدرسه آن اطراف هم توي كف بودند و بعد از زنگ آخرشان پشت در باغ تجمع ميكردند. عاشقان هنر تا پاسي از شب ميايستادند و آنهايي كه خسته ميشدند ميرفتند. وقتي پاي دن كيشوت به ميان ميآيد .!! روزها و شبها ميگذشت و يكييكي، قسمتهاي مجموعه تصويربرداري ميشد تا جايي كه هفت هشت قسمت ساخته شد. روزنامهها مدام دنبال خبر ميگشتند ولي تيرشان به سنگ ميخورد. هشت قسمتي كه تصويربرداري شده رضايتبخش است، ولي آقاي كارگردان نميخواهد ريسك بكند و مثل هميشه دوست دارد اول بازتاب مخاطب را ببيند، مثل بقية كارهايش. حالا ديگر همه فهميدهاند كه داستان «باغ مظفر» دربارة دو تن ازنوادگان خانهاي تهران است كه در يك باغ و در مجاورت هم درتهران امروز زندگي ميكنند. واينكه زندگي آرام و بستة آنها با ازدواج پسر مظفرخان با دختري از يك خانوادة معمولي و امروزي و ورود عروس جديد به اين باغ به هم ميريزد. تضاد فكري ميان شخصيتها به نوعي تداعيكنندة داستان معروف «دن كيشوت» است. پاي «دن كيشوت» هم به بازي مهران مديري كشيده شد! اما اين پايان ماجرا نبود. عكسهاي مجموعه، يكي پس از ديگري منتشر شد و عطش عاشقان برره و آقاي كارگردان بيشتر شد.گريم متفاوت بازيگران و اخبار ضد و نقيضي كه به گوش ميرسيد، اين عطش را بيشتر ميكرد. هر روزتعداد مشتاقاني كه پشت درب باغ مظفر ميايستادند بيشتر و بيشتر ميشد. ولي آنها هيچكس را راه نميدادند، مبادا اخباري از داخل مجموعه بيرون برود. اين، سياست صاحب داستان بود. باغ مظفر شب و روزهاي زيادي را به خودش ديد. گروه، شبانهروزي ميگرفتند و آن پايين در زيرزمين هم به سرعت تدوين ميشد تا مجموعه براي روزهاي پخش آماده شود. قرار بود همين هفتة قبل پخش«باغ مظفر» شروع شود، ولي باز هم پخش اين مجموعه به تأخير افتاد و حالا ديگر با اين حجم تبليغات تلويزيوني و رسانهاي همه لهله ميزنند تا زودتر كار جديد مديري را ببينند. فكر ميكنيد اين دفعه هم مديري ميتواند سلسله موفقيتهاي خودش را ادامه دهد؟ توي مجموعة جديد آقاي كارگردان، شخصيتهاي تازهتري را ميبينيد، هم از سيامك انصاري و هم از نصرالله رادش و سعيد پيردوست. نگاهي انداختهايم به بعضي از شخصيتهاي اصلي. |
مظفر ( مهران مديري ) |
خان زرگند و محلة يخچال تهران است كه از قديم و نديم، خودش را صاحب اين منطقه ميداند. باغي دارد بزرگ و عمارتي زيبا و مجلل. نوكري به اسم «حيف نون» كارهاي باغ را رتق و فتق مي كند. پسر مظفرخان «كامران» نام دارد و حسابي بامزه است. البته مهران مديري بازيگر اين نقش، به غير از نقش مظفرخان، «راوي» مجموعه هم هست. او هر از چند گاهي با لباس معمولي و فارغ از گريم داستان ظاهر ميشود و قصه را تعريف ميكند. ميگويند بامزه شده. |
كامران ( سيامك انصاري ) |
پسر مظفرخان كه به اســم «خـــانزاده» ميشناسندش. مجرد اســت و تقــريبـا از قسمتهاي هفتم و هشتم متأهل ميشود. ازدواج او با يك دختر امروزي اتفاقات بامزة مجموعه را رقم ميزند. |
حيف نون ( نصرالله رادش ) |
نوكر باغ مظفر. رادش جايش در كارهاي مهران مديري بسيار خالي بود و حالا با بازي خوبش دوباره شايد ما را ببرد به روزهاي خوب ساعت خوش.گريم عجيبي دارد. از اسمش معلوم است.بهاش ميگويند حيف نون و مدام سوتي ميدهد. با او هم ميشود حسابي حال كرد. |
نازي ( شقايق دهقان ) |
ياســمن گـل بانــوي مجموعة پاورچين توي باغ مظفر، نقش يك دختر امروزي را دارد كه در يك شركت كار ميكند. اسمش نازي است و مدام براي كامران قيافه ميگيرد.كامران به او علاقهمند است و... |
دربارة بقيه بازيگران مثل سعيد پيردوست و علي لك پوريان و نادر سليماني و سحر جعفري جوزاني و به خصوص جواد رضويان چيزي نميگوييم تا در خماري بمانيد و مجموعه را دنبال كنيد! |
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر