استاد عشق! ( حتما بخوانيد )

۱۳۸۵ دی ۸, جمعه ۱۱:۲۵ By Hamedan , In ,

مصاحبه با مهندس ايرج حسابي
قسمت دوم


در ادامه قسمت اول از مصاحبه با مهندس ايرج حسابي با عنوان "اصل هايي که دو عاشق از هم مي خواهند " توجه شما را به بخش دوم از اين مصاحبه جلب مي کنيم:

- تبيان: اين انتظار از مسئولين رسانه هاي ديداري، شنيداري و مکتوب مي رود که بر روي ذائقه مخاطبان خود کار کنند و با آموزش و برنامه سازي، سطح توقعات مخاطب و کيفيت برنامه ها را بالا ببرند. براي مثال کتاب "استاد عشق" جا دارد که به صورت سريال يا فيلم در بيايد و از بهترين هنرمندان براي خلق اين مجموعه، استفاده شود، چون اين کتاب بسيار روان است و با مخاطب ارتباط بسيار خوبي برقرار مي کند. نظر شما در رابطه با بحث آموزش چيست؟

مهندس حسابي:

اين را خدمتتان بگويم که ايران جاي آموزش است. مثالي را خدمتتان عرض مي کنم. آقاي دکتر اول مهر، سر کلاس بدون استثناء درس را اينطور شروع مي کردند: حضرت رسول(ص) ، پيامبر عظيم الشان ما مي فرمايند: «لو کان العلم في الثريا لنا فيها رجال من فارس» اگر علم در ستاره ثريا باشد ما آنجا مردماني را داريم از ايران.
محبت، احترام و راستگويي اين 3 اصل را مديران از زيردستان، زيردستان از مديران، پدر و مادر از بچه ها و بچه ها از پدر و مادر مي خواهند. در واقع اينها، اصل هايي است که دو تا عاشق از هم مي خواهند! اين اصل ها را بعد از دهها سال بچه ها در وجود امام ديده اند، از خود گذشتند، جان را فدا کردند و انقلاب پيروز شد.

اگر چنين صحبتي به ميان بيايد ديگر جوان ايراني محال است فکر کند هيچ چيزي از جوان فرنگي کم دارد، پيش خود مي گويد: بزرگترين شخصيت در دنيا اين را راجع به من گفته است. البته اين را به عنوان مثال عرض کردم. حال چند درصد از بچه هاي ما اين سخن از پيامبر را مي دانند؟

لباسي که در خارج، فارغ التحصيلان دانشگاهي مي پوشند، لباس سياه و بلندي است، وقتي از آنها مي پرسي چرا اين لباس را مي پوشيد؟ مي گويند به احترام ابن سينا، دانشمند بزرگ و افتخار جهان. اين لباس را که شبيه عباي ايشان است مي پوشيم و منگوله کلاه فارغ التحصيلان، الهامي از دستار و عمامه اي است که ابن سينا بر سر مي گذاشته و دنباله آن بر شانه اش مي افتاده است. خب، همين کافي است تا ذوق در جوان ايراني ايجاد کند و به خود بگويد اينها لباس ابن سيناي ما را مي پوشند. در هنگام فارغ التحصيلي دانشجوي فارغ التحصيل مي ايستد، استادش مي آيد و منگوله پشت کلاه را به جلوي کلاه و شانه فارغ التحصيل مي اندازد. وقتي علت را مي پرسي، مي گويند:

مادرم هميشه نمازشان را اول وقت مي خواندند. مادر بعد از نماز، کتاب دعا به دست مي گرفتند و با صداي بلند و زيبايي دعا مي خواندند.

ابن سينا، دستار خراساني را که بر سرش مي بسته، اضافه آنرا به پشتش مي انداخته و اين مربوط به وقتي مي شده که مشغول مطالعه و آزمايش بوده است. وقتي بعد از چند ماه به نتيجه مي رسيده، اضافه دستار را به جلوي سينه اش مي آورده و به همه اعلام موفقيت مي کرده است. مردم از موفقيت او در کشف علمي اش شادي مي کردند و به اين شکل، ميل علمي در جامعه اي ايجاد مي شده است. ما چون مي خواهيم اين ميل علمي تجديد بشود و دانشجوهايمان تشويق بشوند مشابه اين کار آوردن منگوله کلاه به جلوي لباس و روي سينه را انجام مي دهيم.

- تبيان: الگوي رفتاري پروفسور حسابي بسيار جاي تامل و تعمق دارد. ولي بايد تصديق بفرمائيد که رسيدن به اين الگو سختي هاي خودش را دارد. همه ما برنامه ريزي مي کنيم ولي استمرار، ادامه و نگه داشتن خود به لحاظ روحي در برنامه مورد نظر، کار مشکلي است. به قول معروف شاگرد اول شدن آسان است ولي شاگرد اول ماندن، سخت! به نظر شما پروفسور حسابي چگونه عليرغم همه مشکلات و سختي هايي که داشته ، توانسته است خودش را در برنامه تعيين شده، نگه دارد و به برنامه اش وفادار بماند؟

مهندس حسابي:

به نکته بسيار درستي اشاره کرديد. نمونه اي را مي خواهم در تاثير صحبت شما بگويم، شب ها ساعت 12 که درس تمام مي شد، من اجازه داشتم در مورد مشکلاتي که در روز برايم اتفاق افتاده صحبت کنم. بسيار خسته، با اعصاب به هم ريخته و عصباني به طوري که ديگر هيچ اميدي به روز بعد نداشتم. وقتي مسائلم را پيش ايشان مطرح مي کردم و بلند مي شدم، انگار يک آدم ديگر بودم، آن قدر قدرتمند که انگار هيچ کس ديگري قدرتش به پاي من نمي رسيد.

نکته ديگر اينکه، هر بار که ما بحث و درسمان تمام مي شد، آقاي دکتر پروژه جديدي را با من مطرح مي کردند و مي گفتند بد نيست اين کار را بکني ها! اين معلوم مي کند که مسائل و مشکلات دانشگاه، اطرافيان و مسئولين روي ايشان اثر نکرده و در تمام اين مدت، آقاي دکتر در ذهنشان در مورد پروژه علمي جديد فکر مي کرده اند.

درباره ي لباسي که در خارج، فارغ التحصيلان دانشگاهي مي پوشند، (لباس سياه بلند)، وقتي از آنها مي پرسي چرا اين لباس را مي پوشيد؟ مي گويند به احترام ابن سينا، دانشمند بزرگ و افتخار جهان. اين لباس را که شبيه عباي ايشان است مي پوشيم و منگوله کلاه فارغ التحصيلان، الهامي از دستار و عمامه اي است که ابن سينا بر سر مي گذاشته و دنباله آن بر شانه اش مي افتاده است.

- تبيان: به نظر مي رسد بهتر است تجربه هاي انسانهاي بزرگ را به بهترين شکل به مخاطب جوان منتقل کنيم تا او بر سر موضوعات مشابه وقت صرف نکند و دوباره کاري نداشته باشد. براي مثال درباره ي زندگي انسان هاي بزرگي مثل پروفسور حسابي بايد خيلي زودتر از اين ها و در زمان رژيم گذشته برنامه ساخته مي شد. به نظر مي رسد در اين باره قصور کرده ايم و هميشه در آخر زندگي اشخاص برجسته و حتي متاسفانه بعد از پايان عمرشان، اين کار صورت مي گيرد و برنامه ساخته مي شود.

مهندس حسابي:

متاسفانه بايد بگويم در زمان شاه اصلاً اين اتفاق نيافتاد. حتي حاضر نشدند يک ثانيه با آقاي دکتر مصاحبه کنند. نه فقط تلويزيون، راديو و روزنامه ها هم اين کار را نکردند.

- تبيان: مهمترين خصوصيت اخلاقي پروفسور حسابي را چه مي دانيد؟

مهندس حسابي:

بيشتر از همه پشتکار. ايشان وقتي تصميم مي گرفتند کاري را انجام دهند ديگر خللي در تصميم و رسيدن به هدفشان پيش نمي آمد. نه اينکه به لحاظ هوشي ايشان را فرد با هوش و مستعدي ندانم ولي وجه غالب در ايشان، پشتکار بود. يک مثالي برايتان بزنم. ما يک گربه از اصفهان آورده بوديم (از نژاد گربه ايراني PERSIAN CAT).گربه ايراني، نژاد بسيار اصيل و معروفي است. در سوئيس قيمت اين گربه بين 6 تا 7 هزار فرانک است. يک روزي ما سر سفره نشسته بوديم. گربه آمد از توي بشقاب غذا بردارد. آقاي دکتر با انگشت دست به بيني گربه ضربه زدند و گفتند، آخ، آخ، آخ ! گربه دردش گرفت و رفت. چند سال از اين قضيه گذشت. روزي مهمان داشتيم و در حياط جگر سرخ مي کرديم. گربه بدبخت نمي دانست که اينجا جاي سفره است، رفت سر سيني جگرهاي سرخ شده تا جگر بردارد و بخورد. آقاي دکتر با گربه 7، 8 متر فاصله داشتند. آقاي دکتر، گربه را صدا کردند و گفتند: آي آي! گربه نگاهشان کردند. بعد به گربه گفتند: آخ، آخ، آخ. گربه ياد درد دفعه پيش افتاد و راهش را کشيد و رفت. ببينيد، طرز تربيت شيوه هاي مختلفي دارد و لازم نيست براي تربيت کردن به شيوه هاي خشن و تند متوسل شد.
چگونه بايد انسان با کسي دوست باشد که بعد از خودش، بچه هايش اين ارتباط را يک ارتباط مقدس بشناسد و آنرا ادامه دهند. اينجا بايد رابطه، درست توضيح داده شود و بچه ها را با معناي دوستي آشنا کرد.

نکته بسيار مهم ديگر اينکه اگر زن خوبي پشت سر آدم نباشد، محال است مرد، پروفسور حسابي بشود! وقتي از دکتر حسابي پرسيدند شما چطور دکتر حسابي شديد؟ گفتند: به واسطه وجود دو زن! يکي همسرم و ديگري مادرم. مثالي برايتان مي زنم. جانماز مادر من، هميشه در کتابخانه آقاي دکتر بود. آقاي دکتر مي گفتند: من دوست دارم وقتي دارم کتاب مي خوانم صداي قرآن خواندن مادرتان را بشنوم، صداي تلاوت قرآن مثل اين مي ماند که قلب آدم را نوازش دهند،

مي گفتند: من با عرب ها بزرگ شدم. عرب ها وقتي قرآن مي خوانند انگار با پتک بر سر آدم مي زنند، ولي تلاوت قرآن و صداي اذان مثلاً اذان موذن زاده اردبيلي در ايران، انگار روح آدم به نزد خداوند مي رود.

شميران در گذشته، حالت کوچه باغي بود.از شب تا صبح صداي بلبل مي آمد و صداي آب. عروس و دامادها چند تا ماشين مي شدند و در کوچه هاي شميران مي رفتند و بوق مي زدند. مادرم، صداي بوق ماشين ها را مي شنيدند و با آرتروز و کسالتي که داشتند نمي توانستند تا درب خانه بروند. مي رفتند جانمازشان را از کتابخانه آقاي دکتر مي آوردند. جانماز را داخل اتاق نشيمن در طبقه پائين پهن مي کردند. قرآن را در وسط جانماز مي گذاشتند. دور قرآن، طواف مي کردند. رو به قبله، قرآن را سجده مي کردند و بعد مي نشستند، قرآن را روي سر مي گذاشتند و براي عروس و دامادي که از توي کوچه داشت رد مي شد آرزوي خوشبختي مي کردند.

وقتي از دکتر حسابي پرسيدند شما چطور دکتر حسابي شديد؟ گفتند: به واسطه وجود دو زن! يکي همسرم و ديگري مادرم.

آقاي دکتر روزهاي جمعه پذيراي علما، فضلا، شعرا و افرادي نظير شهيد مطهري، علامه جعفري، آيت الله سنگلجي، دکتر خواجه نوري (استاد ادبيات) ، دکتر پارسا (استاد روان شناسي)، فريدون مشيري و ديگر آقايان بودند. نکته اي که مي خواهم بگويم اين است که در سايت تبيان براي همه گروهها و افراد جامعه مطلب بگذاريد و روي سخنتان همه افراد جامعه باشد، نه فقط جوانان،

در ميان اين جمع يک فردي را آقاي دکتر به مدت 40 سال دعوت مي کردند. اين شخص، روده فروش بود. مرحوم آقاي شهباز. خدا بيامرزد ايشان را. 40 سال هر روز جمعه مي آمد و يک ساعت، تفسير مثنوي مي گفت.

يک نفر از هم نمي توانست يک ايراد به او بگيرند. يعني اينکه در منزل دکتر حسابي نبايد حتماً تحصيل کرده و عنوان دکتر داشته باشي. فقط بايد نشان بدهي که چيزي مي داني. اگر ما اين کار را بکنيم، توانستيم به همه افراد فرصت رشد بدهيم. در انتخاب، تبعيض قائل نشويم و ملاک، دانسته هاي فرد باشد.

خاطره ديگري در رابطه با تربيت به يادم آمد. يک روز آقاي دکتر صداي داد و بيداد مرا از پائين پله ها شنيدند. ديدند من سگ باغ را نشاندم، يک چوب بزرگ هم به دستم است، حرفهاي بد به سگ مي زنم و نزديک است که با چوب، او را بزنم. گفتند: چه شده؟ گفتم: اين سگ فلان کار زشت را کرده. آقاي دکتر به من گفتند: شما خودت تا به حال در اين خانه کار زشت نکرده اي؟ گفتم: چرا. گفتند: من و مادر، شما را با چوب يا حرف بد بزرگ کرده ايم گفتم : هيچ وقت. گفتند: چوبت را بيانداز زمين، صدايت را هم پائين بياور. اين سگ تربيت شده و اهل اين خانه است. کار بد کرده، به او بگو: آخ، آخ، آخ. سگ مي فهمد.اگر خيلي کار بد کرده، با او قهر کن، خيلي بيشتر مي فهمد. ببينيد، آقاي دکتر، اجازه بي ادبي به سگشان را هم ندادند.

- تبيان: حتماً آقاي دکتر حسابي مثل همه انسان ها در زندگيشان با مشکل مواجه مي شدند. افراد در مواجهه با مشکلات واکنش هاي متفاوتي دارند بعضي با مشکل روبرو مي شوند، بعضي از کنار آن مي گذرند و عده اي عصبي و سر در گم مي شوند. در اين مواقع ايشان چه کار مي کردند؟

مهندس حسابي:

بگذاريد، اينطور برايتان توضيح بدهم. آقاي دکتر، کارت هاي کنکور دانشگاه تهران من و خواهرم را قايم کردند. مي گفتند اگر شما اينجا قبول بشويد مي گويند حتماً من سفارش کرده ام. ما هم دانشگاه ملي که دانشگاه پولي بود قبول شديم. يک شب مادرم و آقاي دکتر نشسته بودند غصه مي خوردند که چطور مي شود؟ سالي 4 هزار تومان شهريه دانشگاه بچه ها است؛ از کجا بياوريم سالي 4 هزار تومان شهريه آنها را بدهيم؟
آقاي دکتر مي گفتند: من دوست دارم وقتي دارم کتاب مي خوانم صداي قرآن خواندن مادرتان را بشنوم، صداي تلاوت قرآن مثل اين مي ماند که قلب آدم را نوازش دهند.

مادرم هميشه نمازشان را اول وقت مي خواندند. مادر بعد از نماز، کتاب دعا به دست مي گرفتند و با صداي بلند و زيبايي دعا مي خواندند. آقاي دکتر گفتند: "صداي دعا و قرآن خواندن مادرتان وقتي آمد، من ديدم اين صدا، اصلاً صداي آن خانمي نيست که داشت به خاطر شهريه بالاي دانشگاه شما غصه مي خورد.انگار يکي ديگر است. داراي توان عجيب و غريبي شده است" و مي گفتند:

" هر وقت به مشکل برخورديم، همين ايمان مادرتان، ما را نجات داد!"

تمام اين ها برمي گردد به ايمان، توکل و به مباني ديني، اعتقادي و زيربنايي که شما درباره اش کار مي کنيد. بايد براي رشد و حرکت، زمينه اعتقادي درست وجود داشته باشد. تا زمينه، درست ، علم رشد نمي کند.

روزهاي جمعه که آقاي مطهري مي آمدند، هميشه سوالي از قرآن با خود مي آوردند. جايزه هم در جيبشان بود. معمولاً جانماز، مهر و تسبيح جايزه مي دادند. الان ما يک کيسه از جايزه هايي که آقاي دکتر گرفته اند، داريم. سوال را که مطرح مي کردند، هر يک از مهمان ها اظهار نظري مي کردند. آقاي دکتر در آخر صحبت مي کردند. وقتي نوبتشان مي شد، مي گفتند: ببخشيد من بلد نيستم. بايد به طبقه پائين بروم و از خانم سوال کنم. يعني همسر من که دختر آيت الله حائري است و روحانيون به ايشان احترام مي گذارند، او به من قرآن ياد مي دهد و من چيزي نمي دانم! ايشان به طبقه پائين نزد مادرم مي آمدند. آقاي دکتر قرآن را حفظ بودند، مادرم حفظ نبودند و طول مي کشيد تا آيه را پيدا کنند. مادر بايد ترجمه فارسي را مي خواندند و آقاي دکتر عربي شان بهتر از فارسي بود! بعد از 2 دقيقه به طبقه بالا برمي گشتند و مي گفتند: من از خانم سوال کردم، اين جواب را دادند! و آقاي دکتر هميشه برنده مي شدند. اين يعني اينکه اگر انسان علمي دارد و چيزي بلد است، در عين حال بتواند يار زندگيش را بالا ببرد. اگر اينطور باشد، مي بينيد که چه پيوستگي و انسجامي به وجود خواهد آمد.

خاطره اي يادم آمد. حدود سه هفته پيش. ما به اصفهان رفته بوديم. آقاي نيل فروشان از استادهاي قديمي، بزرگداشتي براي آقاي دکتر گرفته بودند. در خير مقدم به حضار، ايشان تعريف مي کردند: آن زمان پيش خودم فکر مي کردم که اين آقاي دکتر حسابي که شاگرد انيشتين بوده و سالها در اروپا زندگي کرده ديگر اعتقاد آن چناني ندارد، و اهل عزاداري و سينه زني نيست. تعريف مي کردند يک روز در مسجد امام در مجلس سينه زني، ديدم يک آقايي با کلاه کپي و گيوه از پله ها دارد پايين مي آيد. به دوستانم گفتم: بچه ها، اين آقا، پروفسور حسابي است. بچه ها گفتند: برو بابا، پروفسور حسابي با اين تيپ، کلاه کپي و گيوه اينجا بيايد. من از صف سينه زني جدا شدم و دنبال آن آقا رفتم. ايشان رفتند آن طرف مجلس، پشت يک ستون در يک حجره نشستند، عزاداري و سينه زني کردند. وقتي عزاداريشان تمام شد رفتند و سوار اتوبوس شدند. در آنجا نزديک ايشان رفتم و سلام کردم. آقاي دکتر تعجب کردند که چه طور ايشان را شناخته ام. چقدر خوب است که ما در کارهاي ديني، نمايش ندهيم و تواضع داشته باشيم. آقاي دکتر در رژيم گذشته سناتور بودند و نفر چهارم انتخابي تهران بودند. در دوران مصدق، وزير بودند، براي اينکه ذره اي خودشان را به نمايش نگذارند و پز از خودشان درست نکنند با تيپ و هيئت ديگري در اين مجالس مي رفتند که شناخته نشوند!

مسئولين بانک کشاورزي 14 نفر را فرستادند تا خانه و پژوهشکده دکتر حسابي را مصادره کنند...

مثلا در مورد پايبندي به سنت ها و آيين هاي فرهنگي کشور آقاي دکتر مي گفتند: مي ديدم هر که سفره هفت سين پهن مي کند، مسخره اش مي کنند و رفتارش را املي مي دانند. مي آيند از خودشان ابتکار به خرج مي دهند و يک هفته قبل از چهارشنبه سوري جشني مي گذارند به نام جشن سبزه. حالا شب چهارشنبه سوري، براي فردايش سه تا امتحان مي گذارند تا اصلاً نتوانيم به چهارشنبه سوري فکر کنيم. از ابتداي سال، اعلام مي کردند که علاقمندان به قرائت قرآن مي توانند پيش ايشان بيايند و امتحان بدهند. بدين ترتيب دانشجويان از دانشگاههاي مختلف براي اين منظور مي آمدند و آقاي دکتر از بين آنها قاري قرآن براي جشن سبزه انتخاب مي کردند. در طول سال نيز به دانشجويان مي گفتند براي جشن، لباس هاي محلي شهرشان را بايد تهيه کرده و بپوشند، همين طور شيريني هاي محلي خود را براي جشن بياورند. به دانشجوها مي گفتند در طول سال، به استاد هايتان توجه کنيد و سناريويي از آنها براي اجراي يک کار طنز و کميک تهيه کنيد. ديگر اينکه بچه ها کاغذ، مقواي باطله، برگ و شاخه شکسته شده را جمع آوري و زير پله هاي دانشکده علوم بريزند. کارت براي جشن درست مي کردند، دور کارت گل نيلوفر و تخت جمشيد را طراحي مي کردند. يا مقلب القلوب و الابصار را در ابتداي آن مي نوشتند و از افراد براي شرکت در جشن دعوت مي کردند. پدر و مادرها و اساتيد مي نشستند. قاري منتخب، قرآن مي خواند. آقاي دکتر، مقدمه کوتاه 3 دقيقه اي داشتند. هفت بته مي گذاشتند. اولي را آقاي دکتر روشن مي کردند، بقيه را دانشجوها. خلاصه همه از روي بته ها مي پريدند و مي گفتند: زردي من از تو، سرخي تو از من. بعد دانشجوها با لباس و شيريني هاي محلي مي آمدند و با اين کار منطقه خود را معرفي مي کردند. سپس بچه ها به روي سن مي رفتند و با اجراي کار طنز، تقليد استادشان را مي کردند و اين اجرا با تقليد از خود آقاي دکتر شروع مي شده است! اين يعني دموکراسي و آزادي بيان، تا بدين شيوه اساتيد، انتقادات احتمالي را ببينند، بشنوند و خود را اصلاح کنند.

- تبيان: از مصاحبه با شما و وقتي که در اختيارمان گذاشتيد، متشکريم.

مهندس حسابي:

من هم از شما ممنونم.

0 نظرات: