ساعت مرگ

۱۳۸۶ تیر ۱, جمعه ۱۲:۲۴ By Hamedan , In

 سيد ابراهيم نبوی

صدام حسين
 
 
در آخرين لحظات با صدای بلند الله اکبر را بر زبان راند و گفت: « عراق پيروز خواهد شد، فلسطين عربی است و از فارس ها برحذر باشيد.»
 
 
آنچه می خوانيد روايتی است از ساعت پنج صبح تا هفت صبح به وقت بغداد، ساعتی که صدام حسين ديکتاتوری که پنجاه سال سايه اش کابوس و وحشت را در عراق ماندگار کرده بود، اعدام شد

 
شب عجيبی است. يا به قول لاری کينگ روز عجيبی است. همه تا دير وقت منتظر نشسته ايم که يک نفر را بکشند. از ديشب اعلام شد که صدام تا فردا کشته می شود. و از يک ساعت پيش اعلام شد که صدام تا ساعت شش صبح به وقت بغداد کشته می شود. من در بروکسل بيدار نشسته ام، اينجا ساعت ۳.۵ صبح است، در واشنگتن ساعت ۹.۵ شب است، در لندن ساعت ۲.۵ صبح است. به نظر می رسد که عقربه های ساعت مثل دو لبه دو شمشير دارند آنچه را که نبايد در آينده بماند، قطع می کنند و به نابودی می سپارند. قرار است تا يک ساعت ديگر صدام حسين، ديکتاتور عراقی و شايد آخرين بازمانده رام نشدنی عصر ديکتاتوری خاورميانه توسط ماموران دولت جديد عراق کشته شود. به نظر می رسد که کلماتی مانند صدام حسين، عراق، ديکتاتور، انفجار، قتل عام، در اين لحظات مهم ترين کلماتی است که در آسمانی که امواج خبری در آن با سرعت در رفت و آمد است، تکرار می شود. می گويند آدمی در لحظه مرگ تمام تصاوير زندگی اش از کودکی تا پای مرگ را يک لحظه مرور می کند و حالا در بی بی سی و سی ان ان و الجزيره و ديگر شبکه های تلويزيونی می توانی در عرض بيست دقيقه تمام تصاوير زندگی صدام را ببينی، انگار فيلمی برايت پخش می کنند تا تو که بر صندلی قضاوت نشسته ای حکم صدام را صادر کنی. تا يک ساعت ديگر صدام ديگر در اين دنيا زنده نيست. مجموعه ای از احساس های متناقض در آدمهاست، از يک سو دلسوزی برای مرگ کسی که هرگز به نظر نمی رسيد بميرد، و از سوی ديگر خشم و نفرت نسبت به آدمی که مرگ کسب و کارش بوده است و امروز کشته می شود، چون کشته است. از يک سو ياد همه بچه های سرباز و بسيجی و رزمنده کشورم می افتم که در بسياری از صحنه های جنگ به دستور صدام با ناجوانمردانه ترين شکلی کشته شدند و از سوی ديگر فکر می کنم کشتن در هر حال مجازات غلطی است.
سعيد می گويد: خودشان او را آوردند، خودشان در جنگ از او حمايت کردند، خودشان او را دستگير کردند و حالا هم خودشان دارند با کشتن اش تماشاگر جمع می کنند. کلمات سعيد را می شنوم ولی نمی توانم بفهمم. پشت اين جملات يک نفرت ضدآمريکايی موهوم و يک عشق شرقی موهوم می بينم که برايم معنی و مفهوم ندارد. شهرزاد نيز به تصوير سی ان ان خيره شده و دلش برای مرگ صدام می سوزد. می توانم نوع دلسوزی اش را احساس کنم، فکر می کنم معمولا ما تحت تاثير اقتدار ديکتاتورها قرار می گيريم و همانطور که آنها خودشان را بی مرگ و ابدی می دانند، انگار ما هم چنين احساسی داريم. به شهرزاد می گويم: من کاری به جنگ کويت و سرکوب شعيان عراق و اين ها ندارم، نمی توانم آنها را لمس کنم، اما دوستان خودم را که رفتند و کشته شدند و تعدادشان هم به اندازه تمام حجله هايی بود که سرکوچه های شهرها و روستاها می گذاشتند، زياد است. من با مجازات مرگ مخالفم، اما مطمئنم صدام بايد به بدترين مجازات ممکن محکوم شود.
وکيل صدام، مرد عرب اردنی در برنامه سی ان ان حاضر است. لاری کينگ از او می پرسد: اميدی به نجات صدام داريد؟ می گويد: « برای اميد خيلی دير شده.» می گويد: « تمام محاکمه صدام يک کمدی سياه بود، يا بازی بود، هم قاضی بازی بود، هم شاهد ها شاهد نبودند، هم شکل دادگاه غلط بود، همه چيز غلط بود. يک دادگاه غيرعادلانه بود.» مطمئنم که در پنجاه سال گذشته عراق همين دادگاه صدام عادلانه ترين دادگاهی بود که برپاشد. ياد تمام کسانی می افتم که در عراق دستگير می شدند و بدون اينکه هيچ کس از آنها هيچ خبری داشته باشد، تبديل به جسد می شدند. با خودم فکر می کنم علت اينکه صدام هرگز دادگاهش را جدی نگرفت، اين بود که هرگز در عمرش دادگاه و عدالت جدی نبود، آدمها کشته می شدند، چون صدام می خواست، همين. ديکتاتورها همين اند، هرگز نمی توانند در دادگاه درست رفتار کنند، چون فکر می کنند مثل دوره ديکتاتوری خودشان همه دادگاهها بازی است. آنها از اينکه کسی درباره شان قضاوت کند، احساس خشم می کنند.
چنانکه سی ان ان گفته است تا يک ساعت ديگر صدام اعدام می شود. ياد روزهايی می افتم که در بغداد بودم. بدترين چيزی که می توانستی در عراق احساس کنی يک اضطراب سنگين بود که در هوا پر بود، گويی ميليونها چشم دائما نگاهت می کند و تهديدت می کند. عراقی ها می گفتند، آدمها يا عضو حزب بعث هستند، يا در استخبارات مواظب اعضای حزب بعث هستند. ديکتاتوری صدام يکی از خشن ترين و سخت ترين ديکتاتوری های جهان بود. سياه ترين نوع زندگی. عراقی که من در همان ده روز ديدم، کشوری بود بسيار فقير، با جمعيتی مسخ شده از وحشت که در خيابانهايش هزاران اتومبيل کهنه و تصادف کرده از زير يا کنار يا جلوی عکس های بسيار بزرگ قدی صدام و مجسمه های بزرگ صدام عبور می کردند، انگار عکس ها مواظب مردم بودند. عراق کشوری بود که مردمش زندانی آدمی به اسم صدام بودند، فکر می کنم که دخترها و پسرهای صدام هم زندانی وجود پدرشان بودند، مطمئنم حتی فرزندانش هم تا زمانی که پدرشان زنده بود، هرگز نمی توانستند احساس آزادی کنند. سی ان ان بانويی عراقی را نشان می دهد، يکی از کسانی که طرفدار حقوق بشر است و با مجازات اعدام مخالف است، او يکی از زنانی است که در دادگاه عليه صدام شهادت داده بود. او می گويد: « وقتی در دادگاه نشسته بودم، احساس خوبی داشتم، چون احساس می کردم صندلی من از صندلی ديکتاتور بالاتر است و او مثل جوجه نشسته بود و نمی توانست به هيچکدام از سووالاتی که می کردم پاسخ دهد.» همين شاهد می گويد: « من مخالف مجازات مرگ هستم، اما از طرفی می دانم اگر صدام زنده بماند هر روز گروهی به اميد زنده ماندنش کشته می شوند.»
سی ان ان وسط برنامه لاری کينگ، آگهی های تبليغاتی پخش می کند، آگهی ها نشان می دهد که سی ان ان در بسياری از جشنواره های خبری برنده بهترين شبکه تلويزيونی شده است. سی ان ان بهترين شبکه خبری است، سی ان ان، هر چه بخواهيد بدانيد به شما می گويد، تصاوير مجريان سی ان ان پخش می شود، از کريستين امانپور که حدس می زنم بخاطر حاملگی چند ماهی غيبش زده و تازگی دوباره آمده است، شايد به همين خاطر در ماههای حاملگی امانپور آمريکايی ها هم حضور جنگی کمتری داشته اند. حالا ديگر سی ان ان به استقبال سال آينده هم می رود. يک روز ديگر سال ۲۰۰۶ تمام می شود و به نظر می رسد قرار است سال ۲۰۰۷ سالی بدون صدام باشد. آمريکايی ها می خواستند اعدام برای سال آينده انجام شود، اما نوری المالکی نخست وزير اصرار داشت که هرچه زودتر شر صدام را بکند.
شب عجيبی است. همه تلويزيونها و همه جا در اينترنت پر از تصوير و خبرهای صدام است، هزاران و شايد دهها هزار خبرنگار چشم به تصوير دوخته اند تا آخرين لحظه های زندگی يک ديکتاتور را گزارش کنند، انگار می ترسند که صدام تا ابد زنده باشد. امشب انبوهی از مسلمانان در عرفات مشغول مراسم حج هستند. عربستان معتقد است در اين روزها که کشتن حرام است، نبايد صدام اعدام شود، اما تروريست های طرفدار صدام و احتمالا طرفدار وهابی های عربستان برايشان مهم نيست که در همين ماه حرام مردم مسلمان عراق در انفجار کشته شوند. از طرف ديگر مسيحيان هم همين امشب و فردا شب به استقبال مراسم سال نوی مسيحی می روند. در ايران فردا و پس فردا تعطيل است. فردا آخرين روز سال و امشب آخرين شب صدام است. حالا صدام را از منطقه سبز، در حالی که لباسی سراسر سياه پوشيده و پالتويی سياه پوشيده و کاملا تسليم مجريان مجازات است، سوار بر ماشين کرده اند و دارند به محل اعدام می برند.
سی ان ان دارد تصاوير سالهای مختلف صدام را نشان می دهد. سالهای قدرت او، زمانی که در ميان دهها نظامی اين سو و آن سو می رفت و هميشه در حال خنديدن بود. و لحظه ای که دستگير شد و در حالی که در دادگاه با تحکم با قاضی حرف می زد. به چشم خودت می توانی ببينی که يک ديکتاتور چگونه زير آوار بنايی که خود ويرانش کرده است، دارد له می شود، از آن ابهت و صلابت و سختی بيرون می آيد، مچاله می شود، کوچک می شود، مثل يک گربه ول شده در کوچه که دهها بچه محاصره اش کرده اند، کوچک می شود، مثل يک موش که به تله افتاده است، سرش را به اين سو و آن سو تکان می دهد، می داند که بزودی خواهد مرد. می خواهد نفرتش را نسبت به ديگران تا آخرين لحظا زنده نگه دارد، می خواهد نفرتش را با مرگش به دوستانش هديه کند، تا روح مرگ و نابودی باقی بماند.
حالا آنيش رامان، خبرنگار ويژه جوان سی ان ان از بغداد گزارش می دهد، ساعت در بغداد يک ربع به شش است. آنيش رامان می گويد که صدام را به محل اعدام برده اند. و تا لحظاتی بعد او را اعدام خواهند کرد. خبرنگار زن سی ان ان نيز در گوشه ديگری از شهر بغداد در حال گزارش است، در کنارش دو عراقی تنومند، يکی چفيه عربی برشانه و ديگری با کلاهی برسر، دور آتشی که تا صبح در عراق روشن است نشسته اند و هر دو می خندند. می توانم احساس کنم که چه لحظات سنگينی بر آنها می گذرد، تا يک ساعت ديگر عراق بدون صدام به زندگی اش ادامه می دهد. مردم عراق تا صبح بيدارند و شبکه های تلويزيونی عربی عراق و ديگر کشورهای عرب دارند گزارش لحظه به لحظه مرگ صدام را اعلام می کنند. برای بعضی ها در عراق مرگ صدام به معنی پايان کابوس و برای گروهی ديگر به معنی پايان اميد است. شايد همين است که جنگ داخلی عراق را زنده نگه داشته است. تيتر سی ان ان عوض می شود؛ مرگ ديکتاتور. تصويرها با ما حرف می زند. صدام در روزهای قدرتش است، دارد می خندد، بر تختی طلايی تکيه زده و به دوربين نگاه می کند، در ميان نظاميان در سالنی بزرگ با پرده ای صورتی پشت صندلی می نشيند. موهايش بلند شده، ريشی انبوه دارد، انگار يک سال است حمام نرفته، موهايش آشکارا سفيد شده، مثل انسانهای اوليه می ماند، سربازان آمريکايی گوئی گوسفندی را برای خريد معاينه می کنند، زير موهايش دنبال نشانه های جسمی اش می گردند، دندانهايش را معاينه می کنند تا مطمئن شوند که خودش است. انگار که کسی به سرعت سقوط کرده باشد. از ارتفاعی به بلندی مجسمه های صدام در بغداد تا قعر زيرزمينی که صدام پس از فرار خودش را روزها و روزها در آن پنهان کرده بود.
ساعت شش صبح به وقت بغداد است. دلم گواهی می دهد که ديگر صدام زنده نيست. ياد تصاوير کشته شدگان حلبچه می افتم، جسدهای خشک شده در گوشه و کنار کوچه ها، اجسادی که با بمب های شيميايی صدام نابود شدند. صدام دو هفته قبل از مرگش گفت که مسووليت بمباران شيميايی ايرانی ها را با افتخار می پذيرم. نمی دانم بايد از او به عنوان دشمن ميهنم نفرت داشته باشم يا از موجودی به نام ديکتاتور بيزار باشم، مثل هر ديکتاتوری در هر جای جهان. چه فرقی می کند؟ سی ان ان اعلام کرده است که از چند دقيقه قبل مراسم اعدام آغاز شده است. به فردا فکر می کنم، آيا از فردا مرگ صدام به کشته های بيشتری بدل خواهد شد و يا اينکه اين مار زخمی سرانجام خواهد مرد و ديگران زندگی بدون وحشت را آغاز خواهند کرد؟
سی ان ان و بی بی سی برای چند دقيقه وارد تونل بی خبری می شوند. به نظر می رسد که گوئی همه ارتباطات با بغداد قطع شده است، اين موضوع چند دقيقه بيشتر طول نمی کشد. آنقدر که سی ان ان تصوير آنيش رامان را از بغداد نشان می دهد. دو شبکه عربی اعلام کرده اند که صدام حسين ده دقيقه قبل به دار آويخته شد. هنوز سی ان ان خبر را قطعا تائيد نمی کند. خبرنگار سی ان ان از آنيش رامان می پرسد: با جسد صدام چه خواهند کرد؟ آنيش رامان می گويد که براساس قوانين اسلامی صدام بايد به شيوه خاص سنی ها دفن شود. به نظر می رسد که مردم و رسانه های خبری از جسد صدام حسين هم می ترسند. از اين وضع از يک سو بغض می کنم، و از سوی ديگر خنده ام می گيرد. بايد خنديد؟ نمی دانم. دلم گواهی می دهد که انگار بايد درهمين لحظه ها صدام در حال جان کندن باشد. چشم هايش بسته می شود، بدنش تکان های شديدی می خورد و سپس برای هميشه آرام می شود، نه فرياد می کشد، نه مثل تصاويری که نشان می دهند می تواند اسلحه دستش بگيرد و شليک کند و مردم را بترساند، نه می تواند برای فريب مردم در حرم امامان شيعه نماز بخواند، نه می تواند جنگی راه بيندازد، نه می تواند در ميان مردمی که برايش دست تکان می دهند حاضر شود و بچه ها را بغل کند، نه، او ديگر نمی تواند هيچ کاری بکند. صدام تمام شده است. به نظر می رسد که آمريکايی ها مواظبند که مبادا چنين تصويری ايجاد شود که آمريکايی ها صدام را کشته اند. از احساس تبديل يک ديکتاتور قاتل به يک قهرمان حالم بد می شود، مگر تا به حال چنين نبوده؟ مگر صدام و حافظ اسد و بسياری ديگر از قهرمانان دنيای عرب همانها نبودند که قتل عام می کردند و هميشه هم مردمی بودند که عاشقانه دوستشان بدارند. اما صدام نبايد شهيد شود. او يک قاتل کثيف است، اين وحشتناک است که يک قاتل که بارها ملتش را قتل عام کرده قهرمان همان ملت شود.
حالا ديگر صدام آرام شده است. دو سه دقيقه ای است که او را تحويل عراقی ها داده اند و او می داند که ديگر همه چيز تمام است. از او می پرسند: چيزی می خواهی؟ می گويد نه. او بايد آخرين نقش اش را هم خوب بازی کند، بايد آخرين زهرش را هم بريزد، بايد در همين لحظات خودش را با همين چند کلمه در دل مردم عراق حفظ کند. روبرويش عکاسان و فيلمبرداران دارند عکس می گيرند، با خودش فکر می کند. اين هم يک مراسم باشکوه است، مثل يک سخنرانی، بايد خشم نگاهش و کينه های عميقش را بگذارد و برود. می خواهی سرپوش بر چهره ات بگذاری؟ می گويد نه. می خواهد تا آخرين لحظه به دنيايش نگاه کند. به دنيايی که زمانی توی مشتش بود. می توانست در محدوده جغرافيايی عراق خدا را هم زندانی کند، می توانست هر کسی را که خواست بکشد، هر چيزی را بدست بياورد، به هر جا شليک کند، هرچه خواست بگويد. حالا ديگر فقط چند لحظه ديگر باقی است. چطور ممکن است من بميرم؟ آيا آن همه فدايی که پيشمرگ من بودند، می گذارند که اين خائنين مرا بکشند؟ ممکن نيست. من هرگز نخواهم مرد. همين حالا گروهی به همين جا می ريزند و پدر ملت عراق را نجات می دهند. فقط دلش می خواهد بداند که چه کسانی به او خيانت کردند؟ چگونه توانستند او را به آ

0 نظرات: